سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

سندرم گریز ناپذیری



پس بعد از آن چه کنم ؟
بعد از چه ؟
فقط 200 صفحه ی ناقص از تمام انچه که باید می بود
باز ((حال)) ام بلعیده شد , در نمی دانم چه ... نه به گذشته می ماند نه به اینده
هوایی روشن و محدود در حدودی نرم و بی دفاع (شاید هم هیچ) به نظر می اید
سخت فرو می روم و وقتی می روم دیر باز می ایم
امتناع از این همه وجود غیر ممکن می نماید
وجود است این انباشته ها , این همهمه ها , این که نبودنش سخت می نماید
گریز چه ؟
گریزی با سرعت نور ; طوری که وجود ها کش ایند و اندکی محو! تجربه ای تازه از به هم پیوستگی وجود ها از یکی شدن تا بی خط شدن
گریزی با وجود ؟! وجود من , وجود نور ؟!! و باز هم وجود ...
تجربه ی نیستی محال می نماید ...