هجوم ِ نزول ِ سنگین ِ ماده تحلیل می برد « من » را !
ترسیم ِ یک تصویر ِ مردد ِ مه گرفته ، به ز یک تابلو با نقوش و خطوط ِ پر رنگ و خراشیده ی مشمئز کننده است
درب را پشت سرم می بندد
و من بی بار تر از هر سوالی ...سکون را مهیا می یابم
_ عروج است که دور می زند مرا ؟
تقدیس ها را با مبدا الهامات ِ خیس خوام شست ! به تداوم ِ هر سوالی که پوچی را بر هم می زند
_ تسلیم نمی شوم