سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

سندرم گریز ناپذیری



پس بعد از آن چه کنم ؟
بعد از چه ؟
فقط 200 صفحه ی ناقص از تمام انچه که باید می بود
باز ((حال)) ام بلعیده شد , در نمی دانم چه ... نه به گذشته می ماند نه به اینده
هوایی روشن و محدود در حدودی نرم و بی دفاع (شاید هم هیچ) به نظر می اید
سخت فرو می روم و وقتی می روم دیر باز می ایم
امتناع از این همه وجود غیر ممکن می نماید
وجود است این انباشته ها , این همهمه ها , این که نبودنش سخت می نماید
گریز چه ؟
گریزی با سرعت نور ; طوری که وجود ها کش ایند و اندکی محو! تجربه ای تازه از به هم پیوستگی وجود ها از یکی شدن تا بی خط شدن
گریزی با وجود ؟! وجود من , وجود نور ؟!! و باز هم وجود ...
تجربه ی نیستی محال می نماید ...



۷ نظر:

رامبد گفت...

مبهوت این محالم...

PJ گفت...

چرا اتفاقن موافقم و به همین دلیل که به نظرم آبی از همشون سنگینتر بود نتونستم درکش کنم... راستی منهم یادم رفت از موسیقی بینظیر این فیلم تعریف کنم... نشون داد کیشلوفسکی نه تنها توی به تصویر کشیدن مهارت داره بلکه توی انتخاب موسیقی هم کارش حرف نداره...
تو جرا آدرس خودت رو زودتر ندادی... میترسیدی از ما...

PJ گفت...

من دو فیلم فعلا پیشنهاد میدم:

Match Point
3Iron

پدرخوانده ها رو هم زودتر بشین ببین بشر...

اهانت گفت...

به نظر می اید
سخت فرو می روم و وقتی می روم دیر باز می ایم
امتناع از این همه وجود غیر ممکن می نماید/

صحبت کیشلوفسی شد دوباره امشب آبی را می بینم .

-تشکر از بابت چه؟؟؟ هنوز دست به دست هیچ دستی نداده ام که دستم را پس نزده باشد

martin گفت...

شاید این همان هستی نیستی است ...

ehanat گفت...

از امروز هر روز

از کوچه های دیروز عبور می کنم ،

خطور ــ به نشانه های جا گذاشته

بر قطرات باران فرود می کنم .



به سختی می توان برایت نظر گذاشت

یک مسافر گفت...

1- بنده 3 باری با فیل دست به گریبان شدم تا به زورآباد رسیدم، شاهدش صفحات قبلتر وبلاگ
2- رخصت پهلوون، فرصت جوون
3- از اینکه اینچنین فیلم را با دقت میبینی و پایش تخمه نمیشکنی بسیار میستایمت