جمعه، دی ۱۰، ۱۳۸۹

بند ِ تنبان

این همه خندیدیم که بگوییم دندان داریم

تلخی کونه ی خیار و دود سیگار تو باهم , مهر ِ تداوم می زند به بی سامانی این شب ها

یاد ِ کاهو سکنجبین بخیر... حالا باید زور زد تا خاطره ای داشت


آن وقت ها خاطره ها آدم داشتند

این وقت ها آدم ها خطر دارند


سر برین بالش بی صاحاب !! خواب نیست , بی خیالی ست که می برد مرا

این روزها از دین روز تا بوق سگ فکر می کنم که به چه فکر می کردم , تا سر سوزن شکار می شود; بوق ِ یک لکنته برق را از 3فاز منتهی الیه می پراند و تو می مانی و72ساعت هویت گم شده ات


"خر را دو ترکه می نشستیم با عشوه ی موتور هزار , آب دهان به جای کتیرا و یک جوراب مشترک

این ها هم من هایی بودند با اصالت ِ غلیظ"

به غلظت ِ یک چای ِ تلخ ِ قیری ِ یخ کرده در بعد از ظهر که تهوع را دوچندان می کند



هویت ام کمی تهویه می خواهد

هوای ِ هوویی بر سرم افتاده تا حماسه ای از حضورمان به طرقی در این تاریخ ِ یک شبه , بماند

حماسه ای جان دار که از پس ِ این تحریف ها برآید

می آید؟

صاحب خانه مان تاب دارد

جدی بگیر این 2×2=5 تا ها را

حرف که می زند , حرف زده است

از ما گفتن




یکشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۹

fu#cked up

...again
?should I change all


__________________________________________________________




the sickly skull of venereal by SALVADOR DALI



پ ن: just turn over , ME
I hate of censorship


پ ن 2 نامربوط : everything will be all right

پ ن 3 خیلی نامربوط : اخه دیووووونه! این فیلم چیه!؟؟! ارنوفسکیو میگم در وصف سرچشمه .
یه پست خفن باید اختصاص بدم بهش . بعد دوسال همچنان تو کف این فیلمم...





پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۹

THE TENANT and REPULSION by roman polanski

مستاجر محصول 11Jun1976

در دو فیلمی که از پلانسکی اخیرا تماشا کردم یعنی مستاجر و دافعه (REPULSION) شما به دنبال نتیجه یا یک مسئله ی تازه نمی گردید. همه چیز با توالی به تاکید و تمهید برای وضوح بیشتر موضوع می پردازه . این نکته بیشتر درمورد ریپالژن صدق می کنه و مستاجر با داشتن یه داستان اقتباسی سیر روون تر و ساده تری رو طی می کنه.(یه چیز بگم تا یادم نرفته در کل ساخت این فیلم به کنار ! بازی پلانسکی به عنوان شخص اول هم بسیار قوی و نفوذ کننده است به خصوص اینکه او در زمان ساخت فیلم بسیار جوان بوده )


الِمانی که پلانسکی به عنوان نکته ای تعیین کننده بهش می پردازه فرو رفتن به قعر یک مکان , فشار اجسام و حقیر بودن کاراکتر در مقابل امن ترین محیطی که تا به حال در اون به سر می برده که هم در مورد تروکوفسکی و هم کارول خانه و محل ارامش اونهاست
و این وقتی به وجود میاد که جنون کاراکترها برای تماشاگر روشن شده و این حالت در اونها به حد اعلای خودش رسیده البته اصلا قصد مقایسه این دو فیلم رو ندارم بیشتر نحوه ی پرداخته که برام جالب بود و این بیشتر برام خودنمایی می کنه چون این دو فیلم رو با فاصله ی کمتری نسبت به بچه ی رزماری دیدم .
http://horror.mdv.se/1976%20-%20Tenant,%20The%20(DVD).jpg

در اصل ما در مستاجر در تردید این نکته قرار می گیریم که اوهام برای ما ایجاد شده یا شخصیت اصلی یا به زبان دیگه تماشاگر با حالات ذهنی کاراکتر همراه می شه اما محیط و اطرافیان تروکوفسکی با رفتارهای خنثی و اغلب بی اعتنا به شما القا می کنن که هیچ چیز غیر عادی وجود نداره در حالی که بستر اصلی فیلم هیچ چیز عادی ای رو در بر نداره و من روی هیچ تقریبا تاکید می کنم با در صدی غلـــوّ چرا که از بدو ورود مستاجر یکسره ما با سیمون شول نفس کشیدیم بی انکه حتی چهره ای از او در ذهن داشته باشیم , مقایسه های بی مورد و اینکه موضوع تمام بحث ها یه جوری به سیمون ختم می شه , حساسیت دیوانه وار همسایه ها به صداهایی که مسلما وجه تمایز یه ادم زنده با میز هست , جوری که حتی حق جابه جایی اثاث منزل رو ندارین چرا که در اثر برخوردش با سطوح موجب مزاحمت می شه!!
حتی با دیدن اشارات مستقیم سایرین برای دادن حس توطئه ی جمعی باز هم اصل موضوع ناباورانه ست و این هنر پلانسکی رو به اوج می رسونه
وقتی صاحبخونه بسیار بی مقدمه به مرد پیشنهاد می کنه تا از 10 شب به بعد همچون سیمون دمپایی بپوشه برای ارامش همسایه ها , وقتی که صاحب کافه در یک صبح بی قرار برای تروکوفسکی بدون سوال و هیچ شکی سفارش همیشگی سیمون رو براش سرو می کنه , وقتی تروکوفسکی برای خرید سیگار میره با وجود خرید مداوم گلواز ابی توسط مردم که انتخاب اصلی و همیشگی خودش بوده, بی اراده سلیقش به سیمون تغییر کرده و مارلبورو می خره و اوج این تحمیل شخصیت با تغییر جنسیت او همراه می شه ; ارایش های شبانه و ...

http://chainedandperfumed.files.wordpress.com/2009/09/polanski-on-the-set-of-the-tenant1.jpg?w=

این تنها چند مورد واضح و روشن بود در تضاد با باورپذیری چون ما این امکان رو میدیم که برخی از این ها از دریچه ی تصور و نگاه تروکوفسکی باشن مثل توهم همسایه های ایستاده و بی حرکت در توالت روبروی اتاق او و همینطور تجسم چهره های همسایه ها بعد از خودکشی اول...
یک پافشاری کودکانه برای اثبات هویت , با نوعی نا امیدی از پذیرش اون و همینطور حس انتقام نسبت به توطئه که خودکشی دوم رو دربرمی گیره
بیمار مومیایی شده بر روی تخت با همان پوزیشن سیمون و تکرار... ایا این تکرار منحصر به تروکوفسکی بود یا مدام ادامه خواهد داشت...
در واقع من فکر می کنم مستاجر به شدت ذهن تماشاگر رو تسخیر می کنه طوری که از جهتی به دنبال گریز از مهلکه ی تلقین تحمیلیه یک شخصیت ناشناخته و مرموز بر می ایید و از جهتی این مسئله کل زندگی کاراکتر رو در بر گرفته . همه چیز دست به دست هم می دن تا کاراکتر همون سیر مرگبار مستاجر قبلی رو طی کنه در حالی که شک بزرگ اینجاست که ایا این توطئه حقیقت داره ؟

ریپالشن محصول 3oct 1965

در ریپالشن چندین بار ازون الِمانی که بالا ازش گفتم استفاده می شه یه جور حس خفگی همراه با تنهایی و گم شدن , در واقع هراس درونی رو به خوبی به تصویر می کشه
http://criterion-production.s3.amazonaws.com/release_images/2362/483_BD_box_348x490.jpg

کارول دختری زیبا و باکره که ابتدا اون رو به عنوان شخصیتی ارووم و منزوی می شناسیم اما هرچه بیشتر پیش میریم این انزوا بیمارگونه می شه (غیبت های ناگهانی و بی پایه از محل کارش و فراموش کردن قرارش با پسری که بسیار دوسش داره و زل زدن های ناهنجار و خیالات بسیار واقعی...) که مثل نشونه ای از یه جنون دفع کننده به خصوص درمورد مردها سر باز می کنه : توهم های شبانه اش از مورد تجاوز قرار گرفتن رفتار اون رو در زندگی طبیعی کنترل می کنه به طوری که دیگه هیچ فرصتی برای شناخت به خودش نمیده و صرفا مردها رو متجاوز تصور می کنه , همینطور وسواس سرسام اورش از لمس کردن مردها و همین اساس باعث قتل های دیوانه وار اون می شه که به هیچ وجه نمی شه تصور مرتکب شدنش رو توسط دختری با این ظرافت و زیبایی داشت ...

نوعی رکود و در هم شکستگی یا عصیان های درونی رو می شه با چند علامت دیگه پیدا کرد : بی اعتنا بودن به تعفن و تجزیه شدن اون خرگوشی که یه جوری تمام فضای خونه رو گرفته.

همینطور اینکه هیچ تلاشی برای تغذیه کردن خودش در تمام مدتی که خودش رو در خونه حبس کرده بود نکرد ... ترَک های نا متعارف و ناگهانی دیوار , زمین و...از دریچه ی تصور او حس نا امنی و بی ثباتی انتزاعی اطرافش رو برای تماشاگر قابل لمس تر می کنه .

یه نکته ی بسیار بارز توی این سه فیلم (سومی: بچه رزماری) ساخته ی پلانسکی حالت ها و صحنه هایی هست که ترس عجیبی رو منتقل می کنن در حالی که واقعا از هیچ وسیله ای برای ایجاد ترس ویا افکت خاصی (منظور افکت های خارجی هست در مقایسه با سینمای مدرن) به این قصد استفاده نمی شه و پلانسکی از هر چه که موجود هست ترس می سازه و این به شدت تحسین برانگیزه و اونو شاخص می کنه
یه اضطراب و تنش درونی شمارو تا به اخر همراهی می کنه

بچه ی رزماری مرز توطئه رو مشخص می کنه البته از یه جایی به بعد, و شما بیشتر تحت تاثیر نتیجه هستین و هزار چرا از صورت گرفتن موضوعی که در انتظار رزماری هست...



پ ن : این متن مدعی نقد نیست و صرفا دیدگاه شخصی نسبت به کلیت فیلم رو نوشتم و حتما خطاهایی هم دارم بنابرین از دوستان دعوت به تصحیح و نقد می کنم .










سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

سندرم گریز ناپذیری



پس بعد از آن چه کنم ؟
بعد از چه ؟
فقط 200 صفحه ی ناقص از تمام انچه که باید می بود
باز ((حال)) ام بلعیده شد , در نمی دانم چه ... نه به گذشته می ماند نه به اینده
هوایی روشن و محدود در حدودی نرم و بی دفاع (شاید هم هیچ) به نظر می اید
سخت فرو می روم و وقتی می روم دیر باز می ایم
امتناع از این همه وجود غیر ممکن می نماید
وجود است این انباشته ها , این همهمه ها , این که نبودنش سخت می نماید
گریز چه ؟
گریزی با سرعت نور ; طوری که وجود ها کش ایند و اندکی محو! تجربه ای تازه از به هم پیوستگی وجود ها از یکی شدن تا بی خط شدن
گریزی با وجود ؟! وجود من , وجود نور ؟!! و باز هم وجود ...
تجربه ی نیستی محال می نماید ...



سه‌شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۹

؟



هجوم ِ نزول ِ سنگین ِ ماده تحلیل می برد « من » را !
ترسیم ِ یک تصویر ِ مردد ِ مه گرفته ، به ز یک تابلو با نقوش و خطوط ِ پر رنگ و خراشیده ی مشمئز کننده است

درب را پشت سرم می بندد
و من بی بار تر از هر سوالی ...سکون را مهیا می یابم


_ عروج است که دور می زند مرا ؟

تقدیس ها را با مبدا الهامات ِ خیس خوام شست ! به تداوم ِ هر سوالی که پوچی را بر هم می زند

_ تسلیم نمی شوم


چهارشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۹

some thing like bull shit


انحنای خطوط نگاره هایم , فضا را اروتیــــــــــــــــــک می نمایاند



تعمیم : تصادف , تمایل , تقارن ِ مادگی / نرینگی بر همه چیز مـٌهر طبیعت می زند ...

بس رقت انگیـــــــــــــــــــز

گیجی





تکرار حس بود هستی

وجودم را به نیستی می کشاند...

تکرار تولد تکرار طلوع تکرار نمو

تکرار صدا تکرار خیال تکرار گیجی!

سکوت می کنم...

ان وقت که هیاهوی هستی به اوج می رسد

و خیلی ساده و به دوز از هر حرکت اضافه ای

می نشینم در همان جا که ایستاده بودم

دستم را زیر چانه می گذارم

و خیره می مانم به انچه تا به حال بوده و انچه که نیست...

مثل یک گیج کامل بی کم و کاست!!

انگار سیاهی چشمانم را به وجود جاری و وجود محو دوخته اند!!

توان هیچ حرکتی را ندارم

و پی می برم که انگار نیستم

شاید...

شاید گمان بودنم خیالی بیش نیست!!

مثل یک گیج کامل

!!


9/4/87