پنجشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۹

THE TENANT and REPULSION by roman polanski

مستاجر محصول 11Jun1976

در دو فیلمی که از پلانسکی اخیرا تماشا کردم یعنی مستاجر و دافعه (REPULSION) شما به دنبال نتیجه یا یک مسئله ی تازه نمی گردید. همه چیز با توالی به تاکید و تمهید برای وضوح بیشتر موضوع می پردازه . این نکته بیشتر درمورد ریپالژن صدق می کنه و مستاجر با داشتن یه داستان اقتباسی سیر روون تر و ساده تری رو طی می کنه.(یه چیز بگم تا یادم نرفته در کل ساخت این فیلم به کنار ! بازی پلانسکی به عنوان شخص اول هم بسیار قوی و نفوذ کننده است به خصوص اینکه او در زمان ساخت فیلم بسیار جوان بوده )


الِمانی که پلانسکی به عنوان نکته ای تعیین کننده بهش می پردازه فرو رفتن به قعر یک مکان , فشار اجسام و حقیر بودن کاراکتر در مقابل امن ترین محیطی که تا به حال در اون به سر می برده که هم در مورد تروکوفسکی و هم کارول خانه و محل ارامش اونهاست
و این وقتی به وجود میاد که جنون کاراکترها برای تماشاگر روشن شده و این حالت در اونها به حد اعلای خودش رسیده البته اصلا قصد مقایسه این دو فیلم رو ندارم بیشتر نحوه ی پرداخته که برام جالب بود و این بیشتر برام خودنمایی می کنه چون این دو فیلم رو با فاصله ی کمتری نسبت به بچه ی رزماری دیدم .
http://horror.mdv.se/1976%20-%20Tenant,%20The%20(DVD).jpg

در اصل ما در مستاجر در تردید این نکته قرار می گیریم که اوهام برای ما ایجاد شده یا شخصیت اصلی یا به زبان دیگه تماشاگر با حالات ذهنی کاراکتر همراه می شه اما محیط و اطرافیان تروکوفسکی با رفتارهای خنثی و اغلب بی اعتنا به شما القا می کنن که هیچ چیز غیر عادی وجود نداره در حالی که بستر اصلی فیلم هیچ چیز عادی ای رو در بر نداره و من روی هیچ تقریبا تاکید می کنم با در صدی غلـــوّ چرا که از بدو ورود مستاجر یکسره ما با سیمون شول نفس کشیدیم بی انکه حتی چهره ای از او در ذهن داشته باشیم , مقایسه های بی مورد و اینکه موضوع تمام بحث ها یه جوری به سیمون ختم می شه , حساسیت دیوانه وار همسایه ها به صداهایی که مسلما وجه تمایز یه ادم زنده با میز هست , جوری که حتی حق جابه جایی اثاث منزل رو ندارین چرا که در اثر برخوردش با سطوح موجب مزاحمت می شه!!
حتی با دیدن اشارات مستقیم سایرین برای دادن حس توطئه ی جمعی باز هم اصل موضوع ناباورانه ست و این هنر پلانسکی رو به اوج می رسونه
وقتی صاحبخونه بسیار بی مقدمه به مرد پیشنهاد می کنه تا از 10 شب به بعد همچون سیمون دمپایی بپوشه برای ارامش همسایه ها , وقتی که صاحب کافه در یک صبح بی قرار برای تروکوفسکی بدون سوال و هیچ شکی سفارش همیشگی سیمون رو براش سرو می کنه , وقتی تروکوفسکی برای خرید سیگار میره با وجود خرید مداوم گلواز ابی توسط مردم که انتخاب اصلی و همیشگی خودش بوده, بی اراده سلیقش به سیمون تغییر کرده و مارلبورو می خره و اوج این تحمیل شخصیت با تغییر جنسیت او همراه می شه ; ارایش های شبانه و ...

http://chainedandperfumed.files.wordpress.com/2009/09/polanski-on-the-set-of-the-tenant1.jpg?w=

این تنها چند مورد واضح و روشن بود در تضاد با باورپذیری چون ما این امکان رو میدیم که برخی از این ها از دریچه ی تصور و نگاه تروکوفسکی باشن مثل توهم همسایه های ایستاده و بی حرکت در توالت روبروی اتاق او و همینطور تجسم چهره های همسایه ها بعد از خودکشی اول...
یک پافشاری کودکانه برای اثبات هویت , با نوعی نا امیدی از پذیرش اون و همینطور حس انتقام نسبت به توطئه که خودکشی دوم رو دربرمی گیره
بیمار مومیایی شده بر روی تخت با همان پوزیشن سیمون و تکرار... ایا این تکرار منحصر به تروکوفسکی بود یا مدام ادامه خواهد داشت...
در واقع من فکر می کنم مستاجر به شدت ذهن تماشاگر رو تسخیر می کنه طوری که از جهتی به دنبال گریز از مهلکه ی تلقین تحمیلیه یک شخصیت ناشناخته و مرموز بر می ایید و از جهتی این مسئله کل زندگی کاراکتر رو در بر گرفته . همه چیز دست به دست هم می دن تا کاراکتر همون سیر مرگبار مستاجر قبلی رو طی کنه در حالی که شک بزرگ اینجاست که ایا این توطئه حقیقت داره ؟

ریپالشن محصول 3oct 1965

در ریپالشن چندین بار ازون الِمانی که بالا ازش گفتم استفاده می شه یه جور حس خفگی همراه با تنهایی و گم شدن , در واقع هراس درونی رو به خوبی به تصویر می کشه
http://criterion-production.s3.amazonaws.com/release_images/2362/483_BD_box_348x490.jpg

کارول دختری زیبا و باکره که ابتدا اون رو به عنوان شخصیتی ارووم و منزوی می شناسیم اما هرچه بیشتر پیش میریم این انزوا بیمارگونه می شه (غیبت های ناگهانی و بی پایه از محل کارش و فراموش کردن قرارش با پسری که بسیار دوسش داره و زل زدن های ناهنجار و خیالات بسیار واقعی...) که مثل نشونه ای از یه جنون دفع کننده به خصوص درمورد مردها سر باز می کنه : توهم های شبانه اش از مورد تجاوز قرار گرفتن رفتار اون رو در زندگی طبیعی کنترل می کنه به طوری که دیگه هیچ فرصتی برای شناخت به خودش نمیده و صرفا مردها رو متجاوز تصور می کنه , همینطور وسواس سرسام اورش از لمس کردن مردها و همین اساس باعث قتل های دیوانه وار اون می شه که به هیچ وجه نمی شه تصور مرتکب شدنش رو توسط دختری با این ظرافت و زیبایی داشت ...

نوعی رکود و در هم شکستگی یا عصیان های درونی رو می شه با چند علامت دیگه پیدا کرد : بی اعتنا بودن به تعفن و تجزیه شدن اون خرگوشی که یه جوری تمام فضای خونه رو گرفته.

همینطور اینکه هیچ تلاشی برای تغذیه کردن خودش در تمام مدتی که خودش رو در خونه حبس کرده بود نکرد ... ترَک های نا متعارف و ناگهانی دیوار , زمین و...از دریچه ی تصور او حس نا امنی و بی ثباتی انتزاعی اطرافش رو برای تماشاگر قابل لمس تر می کنه .

یه نکته ی بسیار بارز توی این سه فیلم (سومی: بچه رزماری) ساخته ی پلانسکی حالت ها و صحنه هایی هست که ترس عجیبی رو منتقل می کنن در حالی که واقعا از هیچ وسیله ای برای ایجاد ترس ویا افکت خاصی (منظور افکت های خارجی هست در مقایسه با سینمای مدرن) به این قصد استفاده نمی شه و پلانسکی از هر چه که موجود هست ترس می سازه و این به شدت تحسین برانگیزه و اونو شاخص می کنه
یه اضطراب و تنش درونی شمارو تا به اخر همراهی می کنه

بچه ی رزماری مرز توطئه رو مشخص می کنه البته از یه جایی به بعد, و شما بیشتر تحت تاثیر نتیجه هستین و هزار چرا از صورت گرفتن موضوعی که در انتظار رزماری هست...



پ ن : این متن مدعی نقد نیست و صرفا دیدگاه شخصی نسبت به کلیت فیلم رو نوشتم و حتما خطاهایی هم دارم بنابرین از دوستان دعوت به تصحیح و نقد می کنم .










۵ نظر:

PJ گفت...

مستاجر رو چون دیدم. متنتو خوندم و چه خوب توضیح دادی...
اما رپالشن رو نخوندم که نوشته ات روم تاثیر نذاره تا خودم ببینمش و از سطح سواد سینمایی خودم آگاه بشم...
دمت گرم زدی تو خط استاد پلانسکی...
من با پلانسکی زندگی میکنم...
آخرین اثرش رو دیدم...
کارگردانی فوق العاده بود ولی فیلمنامه ضعفهای بزرگی داشت...
حال و هوای فیلم کمی آدم رو یاد محله چینی ها می انداخت...

martin گفت...

salam
az polansky faghat pianist ro didam
vali az jahat mozoe dastani ke be tor koli neveshti kheili dust daram in dota film ro bebinam axi ke az film mostajer gozashti ke shakhsiate film joloe oon mojastame gachi istade mano yade film after hours az martin scorsese andakht nemidonam didish ya na ...
post khubi bud
be omid dida

اهانت گفت...

مستا جر و دیدم ولی ریپالشن به دستم نرسیده فکر هم نکنم با این اوضاع به دستم برسه پس نوشته رو علی الحساب به ذهن می سپرم .

محمدی گفت...

سلام رفیق
خوشحالم از برگشتنت
ببخش از اینکه دیر اومدم
خودت که میدونی اینروزا سخت مشغول داد و ستد و پس انداز و گاها عیاشی با پول یارانه ها!!! هستیم و وقت برای دلمشغولیها بسیار کم
ورود به دنیای پولانسکی ورود به دنیای سینما از دریچه ای دیگر است
چرا که به نظرم یکی از تاثیر گزارترین کارگردانان در سینمای امروز است
از مستاجر که بگذریم(که الحق خوب نوشته ای) tess و bitter moon اگه درست نوشته باشم رو دوست دارم و معتقدم روزی نخواهد رسید که کسی از دریچه ی دید پولانسکی اینگونه شاعرانه به سینما بنگرد
پس پاینده باشی تو که شاید آشتی دهی دوباره ما را با او
و منتظر میمانیم تا شاهکاری دیگر خلق کند و سیراب شویم

Marquis گفت...

دست گذاشتي روي آثار نيمه جان دنياي عجيب سينماي سوررئال.
اين دو فيلم از سري سه گانه آپارتمان هاي پولانسكي بر جسته تريناشون هستند.
فيلم ديگر بچه رزماري نام داره كه البته به نسبت انزجار و مستاجر دنياي ترسناك تري رو دنبال ميكنه.
فلسفه اصلي ساخت اين فيلم ها از ديدگاه پولانسكي نوعي آشفتگي ذهني مردمان جامعه صنعتي گراست. پست مدرنيسم در اين زاويه از فيلم هايش پر رنگ است.رومن بعد از به قتل رسيدن همسر حامله اش به دست پيروان چارلز منسون به شدت تبديل به انساني گوشه گير و جامعه گريز (كم و بيش) تبديل شد. الهامات هنري وي تقويت شد و او به فردي گزيده كار تر تبديل شد.
از اين پست ها بيشتر بزار از اينجور نوشتنت خيلي لذت ميبرم بهم اميد نگاشتن ميده شخصا...
دوستدار تو امين.
www.post-paranoia.blogfa.com